جدول جو
جدول جو

معنی بی مرادی - جستجوی لغت در جدول جو

بی مرادی
(مُ)
ناکامی. نامرادی:... و سببی دیگر آنستکه طبیب را پیوسته سخن درد و بیماری وقی و اسهال... باید شنید و آنرا جواب خوش باید داد. این همه انواع بی مرادی است و کسی را که چندین بی مرادی باید کشید اگر بیمار نشود عجب باشد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). و تشنگان تموز بی مرادی. (سندبادنامه ص 6).
باز خوشیها در فعل و اختیار است دلیل بر آنکه لفظ جبر در بی مرادی مستعمل بود. (کتاب المعارف).
نیست چون کار بر مراد کسی
بی مرادی به از مراد بسی.
نظامی.
گر مرادت را مذاق شکر است
بی مرادی بی مراد دلبر است.
مولوی.
هر که را برگ بی مرادی نیست
گو برو گرد کوی عشق مگرد.
سعدی (بدایع).
بر جوربی مرادی و درویشی و هلاک
آنرا که صبر نیست محبت نه کار اوست.
سعدی.
دل از بی مرادی بفکرت مسوز
شب آبستن است ای برادر بروز.
سعدی (بوستان) ، کم ظرفی. (یادداشت مؤلف). سبکسری. احمقی. بی خردی. سبکی. رجوع به بی مغز شود
لغت نامه دهخدا
بی مرادی
بی نصیبی، محرومیت، نامرادی، حرمان، یاس
متضاد: امید، رجا، مرادمندی
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(مَ می)
عمل و حالت بی مرام. رجوع به مرام شود
لغت نامه دهخدا
(مُ)
مرکّب از: بی + مراد، آنکه به میل و آرزوی خود نمیرسد. (ناظم الاطباء)، ناکام:
مراد بی مرادی را روا کن
امید ناامیدی را وفا کن.
نظامی.
پس بگفتند این ضعیف بی مراد
از مجاعت سکته اندر وی فتاد.
مولوی.
و همه خوشیها در اختیار و قدرت و فعل است. مجبورخود نام با خود دارد، یعنی بی مراد و بیچاره و عاجز و بی مزد. (کتاب المعارف) ، کنایه از مردم سبک و بی تمکین باشد. (برهان)، کنایه از شخصی بود که سبک باشد. مردم تند و تیز و سبکسر. (انجمن آرا)، مردم سبک و بی تمکین و بی قرار و سبکسر و سردرهوا و بیهوده. (ناظم الاطباء)، پوچ و سبک و مردم تند و تیز و سبکسر. (آنندراج)، سبک. (رشیدی)، بی عقل. بی خرد. بی شعور. احمق. آنکه بی اندیشۀ قبلی کاری کند. نادان. جاهل. (از یادداشت مؤلف) :
به بد کردن بنده خامش بود
چنان دان که بی مغز و بیهش بود.
فردوسی.
بچربی شنیده همه یاد کرد
سر تور بی مغز پرباد کرد.
فردوسی.
یکایک بدادند پیغام شاه
بشیروی بی مغز و بی دستگاه.
فردوسی.
گر هزار است خطا ای بخرد جمله خطاست
چند ازین حجت بی مغز تو ای بیهده چند.
ناصرخسرو.
نه مکانست سخن را سر بی مغزش
نه مقرست خرد را دل چون قارش.
ناصرخسرو.
بگو بدان که خلاف خدایگان خواهد
که کارنامۀ بی مغز را یکی برخوان.
مسعودسعد.
آن بخت ندارند که ناخواسته یابند
چیز این دو سه تا شاعر بی مغز چو گشنیز.
سوزنی.
ندادند صاحبدلان دل بپوست
وگر ابلهی داد بی مغز اوست.
سعدی.
- بی مغزان تردامن، آن اصحاب خلل که فاسق باشند. این کنایه است از کسانی که مایۀ نیکی ندارند وبدکردارند و ایشان بدترین انسان اند. (آنندراج)، فاسقان و فاجران و صاحبان خلل. (ناظم الاطباء)،
- سر بی مغز، سر تهی از خرد و عقل:
ور حسود از سر بی مغز حدیثی گوید
طهر مریم چه تفاوت کند از خبث جهود.
سعدی.
- سخنهای بی مغز، گفته های بی اساس و بی اندیشه و بی معنی. (یادداشت مؤلف) :
بدو گفت طوس ای یل شوربخت
چه گویی سخنهای بی مغز و سخت.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
تصویری از بی قراری
تصویر بی قراری
خسته دلی بی هالی تلواسه بی تابی نا پاک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بی سوادی
تصویر بی سوادی
حالت و کیفیت بیسواد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بی قراری
تصویر بی قراری
بی تابی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بی مادی
تصویر بی مادی
غير مادّيٍّ
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از بی سوادی
تصویر بی سوادی
Illiteracy, Illiterateness
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از بی قراری
تصویر بی قراری
Restlessness, Skittishness
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از بی مراسم
تصویر بی مراسم
Unceremonious
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از بی مادی
تصویر بی مادی
Dematerialization
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از بی مادی
تصویر بی مادی
dématérialisation
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از بی مراسم
تصویر بی مراسم
бесцеремониальный
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از بی مادی
تصویر بی مادی
maddesizlik
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از بی قراری
تصویر بی قراری
беспокойство , пугливость
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از بی مادی
تصویر بی مادی
غیر مادی
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از بی مادی
تصویر بی مادی
অবসত্ত্ব
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از بی مادی
تصویر بی مادی
kutokuwa na mwili
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از بی مادی
تصویر بی مادی
דמטריאליזציה
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از بی مادی
تصویر بی مادی
비물질화
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از بی مادی
تصویر بی مادی
非物質化
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از بی مادی
تصویر بی مادی
निराकारता
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از بی مادی
تصویر بی مادی
dematerialisasi
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از بی مادی
تصویر بی مادی
การไร้สาระ
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از بی مادی
تصویر بی مادی
dematerialisatie
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از بی مادی
تصویر بی مادی
desmaterialización
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از بی مادی
تصویر بی مادی
dematerializzazione
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از بی مادی
تصویر بی مادی
desmaterialização
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از بی مادی
تصویر بی مادی
去物质化
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از بی مادی
تصویر بی مادی
dematerializacja
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از بی مادی
تصویر بی مادی
дематеріалізація
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از بی مادی
تصویر بی مادی
Dematerialisierung
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از بی مادی
تصویر بی مادی
дематериализация
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از بی سوادی
تصویر بی سوادی
неграмотность , недостаток образования
دیکشنری فارسی به روسی